728 x 90

درسی که شهید کاوه به مدیران آموخت!

روابط عمومی دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام

معاون آموزش دفتر تبلیغات اسلامی با بیان این که دفاع در مقابل حفظ و صیانت از ارزش های دینی و وحیانی مقدس است، گفت: مطابق فرهنگ اسلامی دفاع هشت ساله را باید دفاع مقدس بنامیم نه جنگ تحمیلی.

به گزارش روابط عمومی دفتر تبلیغات اسلامی، هفته دفاع مقدس فرصتی است تا یادی از دلاور مردان مجاهد در میدان جهاد اکبر و اصغر شود، مردانی که ایثار و فداکاری آنان الگویی برای نسل‌های آینده و بصیرت آنان بسترساز تداوم انقلاب و مقاومت آنان باعث شکل گیری جبهه مقاومت در جهان گردید.

بدین منظور، به گفت و گو با حجت الاسلام والمسلمین شمس الله مریجی « معاون آموزش دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، رییس دانشگاه باقرالعلوم (ع) و مؤسسه آموزش عالی حوزوی امام رضا (ع) » پرداختیم که مشروح این خبر را در ذیل می خوانیم:

* عرض سلام و ادب و احترام دارم خدمت شما؛ هفته دفاع مقدس را تبریک عرض می‌کنم.

حاج آقای مریجی بفرمایید که چرا جنگ و در واقع نبردی که مردم شریف ایران با عراق داشتند، تحت عنوان «جنگ تحمیلی» یا «دفاع مقدس» نامگذاری شد؟

من هم سلام عرض می‌کنم خدمت شما و تبریک عرض می‌کنم به همه رزمندگانی که صحنه زیبای هشت ساله را خلق کردند و یاد و نام شهدا به ویژه سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی را در این روزها و همه ایام گرامی می‌داریم.

حقیقت آن است که جنگ به عنوان یک پدیده اجتماعی وجهه مثبت و خوبی ندارد؛، جنگ بماهُوَ جنگ نزد خدا و بندگان صالح او پدیده ای نامیمون است؛ به همین خاطر نه تنها کسی خواستار آن نیست و جای افتخار ندارد، بلکه از آن تبری می جوید، جنگ تحمیلی نیز نوعی مسامحه است که صورت می گیرد والا در مقابل جنگ باید اصطلاح دفاع به کار گرفته شود، عراق علیه ما جنگ کرد اما ما در مقابل، دفاع کردیم نه جنگ! چون جنگ وجه مثبتی دارد به همین خاطر در فرهنگ اسلامی جنگ نداریم و حاکمان معصوم ما در صدر اسلام شروع کننده جنگ نبودند جنگی توسط پیامبر(صلی الله علیه وآله) یا امیرالمومنین علیه السلام شروع نشد بلکه مدافع بودند؛ دفاع هم دو حالت دارد گاه در برابر امور مادی است مثل اینکه کسی حمله می کند تا آب و خاک شما را غصب کند شما در برابر آن می ایستید و دفاع می کنید؛ گاه دفاع در برابر حجمه به ارزشهایی که ریشه در وحی دارند هست،در این صورت دفاع جنبه تقدس به خود می گیرد و دفاع مقدسش می نامند؛ چون رزمندگان برای حفظ نظام نوپای اسلامی با جان و جسم خویش ایستادگی کردند دفاعشان مقدس نامیده شده است؛ این حقیقت را می توانیم در وصیت نامه های به جای مانده از شهدا به خوبی می توان دید.

نهضتی در ایران به پیروزی رسید و یک نظام اسلامی ایجاد شد. اسلام و ارزش های اسلامی برای استکبار جهانی گران تمام شده بود، چون مانع بزرگی در برابر مقابل زیاده‌خواهی آن ها بود، لذا صدام را به عنوان یک ابزار در برابر نظام نوپای اسلامی ما قرار دادند؛ ما در حقیقت صدام را ابزار استکبار می‌دانیم در سندها آمده است که اول از پاکستان خواستند، پاکستان همراهی نکرد  به سراغ عراق رفتند و عراق  و حاکمان بعثی آن هم نفهمیدند؛ که ما یک انگیزه مضاعفی برای مقابله با دشمن داشتیم، چون ما آنجا کربلا و نجف را داشتیم، شما در شعار و رفتار رزمندگان به خوبی می توانید ببینید که می گفتند یا زیارت یا شهادت. چون دفاع مقدس بود؛ شما نورانیت های زیادی در آن می‌بینید چرا که به منابعی متصل بود که آن منبع نورانی بودند و منبع نورانی رفتار نورانی را هم به همراه خواهد داشت؛ شما اگر خاطرات را نگاه کنید، رفتارهای فوق العاده نورانی را می‌بینید، چون در راستای دفاع از ارزش های اسلامی بوده است.

* آورده‌های دفاع مقدس از جنبه اجتماعی و فرهنگی برای جامعه ما چه بود؟

البته مقاطع متفاوت است، یک زمان طولانی کشورمان بر اساس قوانین و ضوابط غیردینی اداره می‌شد، نه این که بگوییم مردم مسلمان نبودند، بلکه سازوکار حکومتی، سازوکار دینی و ارزش های دینی نبود ومردم مسلمان و علاقمند به اهل بیت علیهم السلام به رهبری اما خمینی (قدس سره) در مقابل حکام جور ایستادند و یک نظام دینی را ایجاد کردند؛ وقتی نظام دینی ایجاد شد، باید یک سری قوانینی اجرا کند که با خواسته‌های افراد همراهی نمی کند، چه بسا به ایثار و از خودگذشتی هم نیاز دارد؛ دفاع مقدس یک سری الگوهایی را برای جامعه ایجاد کرد تا جامعه بتواند سختی اجرای آن احکام و قوانین را تحمل کند.

شاید یکی از آورده های مهم دفاع مقدس کمتر مورد توجه قرار گرفته، فراهم کردن زمینه پذیرش ارزش های الهی بوده که از بحث های جدی و مهم در عرصه هنجارمند کردن جامعه اسلامی است؛ بی تردید استقرار ارزش های الهی نیاز به ایثارگری دارد؛ در عرصه دفاع مقدس، جوانان که در بهترین دوران سنی خود بوده و لذت‌بخش ترین دوران زندگی خود را سپری می کردند، از دوران خوش و لذت خود دست کشیده و جسم و جان خود را برای ارزش های دینی فدا کردند، آورده چنین ایثار و از خودگذشتگی این بود که زمینه را برای جامعه نوپا فراهم کرد تا ارزش های دینی را حاکم کند و یکسری ایثارها و از خودگذشتی ها این فضا را ایجاد کرد.

برای این که خیلی بحث نظری نکرده باشم نمونه ای را ذکر کنم، زمانی که انقلاب پیروز شد، شمال کشور به ویژه کنار دریا هنوز وضعیت تغییر محسوسی نکرده و حجاب چندانی وجود نداشت، حتی معلمان بدون حجاب وارد مدرسه و کلاس درس می‌شدند،شهرهای دیگر هم چندان وضع مناسبی نداشتند؛این وضعیت همچنان ادامه داشت؛ زمانی این روسری‌ها بر سر دختران و زنان رفت که شهدای جنگ را آوردند،تشییع جنازه شهدا در شهرها کم کم زمینه گذاشتن روسری‌ها گردید کسی آنها را اجبار نکرد! هیچ مأموری نگفت که چادر و روسری سر کنند، بلکه فضای جنگ این مسائل را ایجاد کرد که طرف با خود می گفت این دسته گلهای جوان در معرکه و مقابله با دشمن از جان خود گذشتند، پس من از این هوا ی نفسم می‌گذرم و این ورود شهدا توانست زمینه خیلی خوبی را ایجاد کند؛ حداقل در دهه اول انقلاب که نیاز به تأسیس، تبیین و تثبیت ارزش‌های دینی بود، این فضا ایجاد شد؛تا حجاب که یکی از ارزشهای فراموش شده جامعه مسلمان بود،لباس وجود بر تن کند؛ این نمونه ای از آورده فرهنگی دفاع مقدس بود.

 اما این آورده در بخش اقتصادی، مقاومت در برابر ناملایمات معیشتی و مقابله با زیاده خواهی مادی بود در حوزه اجتماعی نیز انسجام اجتماعی را زیاد کرد و مردم خیلی به هم کمک می‌کردند. همانطوری که در ماه های اخیر که ویروس کرونا منتشر شد، رزمایش همدلی و مواساتی که آقا فرمودند اتفاق افتاد،چون اینگونه فشارها انسجام اجتماعی را بیشتر می‌کند، کما این که دفاع مقدس انسجام اجتماعی میان مردم و همدلی را بیشتر کرد؛ افراد با حضور در همدلی رزمایش برای برطرف مشکلات از هم سبقت می‌گرفتند که مشکل عزیزی را  که به این درد گرفتار شده، برطرف کنند.

آورده دفاع مقدس در بخش سیاسی نیز این بود که ملت را قادر ساخت تا در مقابل تمام دنیا ایستادگی نمایند؛ ملتی که در برابر استثمار و استکبار جهانی ذلیلانه برخورد کرده و مثل حاکمتن خود بله قربان گو غرب و غرب گرایان بودندغاین دفاع چنان کرد که در مقابل همه دنیا ایستادگی کردند؛چون این فقط عراق نبود که با ما می جنگید بلکه بیش از 30 کشور عربی سرباز  و مزدور فرستاده بودند و هر دو قدرت غرب و شرق او را حمایت مالی و حقوقی کردند.

در حوزه اقتصادی واقعا وضع مردم خوب نبود برخلاف امروز که می‌گوییم فلان وسیله این قدر گران است باز می‌خرد یعنی قسطی هم شده تهیه می‌کند داد هم می‌زند و یک چیزی هم می‌گوید ولی آن موقع توان خرید هم نبود، ولی درگیری نبود،آسیب‌های اجتماعی، رشوه، تن‌فروشی، دست درازی به منابع و پارتی بازی‌هایی که امروزه متأسفانه وجود دارد، در ابتدای انقلاب و زمان دفاع مقدس نبود و امروز بر اساس جبر اقتصادی ایجاد شده است.

* طبق فرمایش شما، امروزه آن روحیات کمرنگ شده است؟

بله، شک نداریم،چون در همه زمان ها الناس دین ملوکهم؛ در زمان دفاع مقدس ما که دانش آموز بودیم، بعد از مأموریت که به مدرسه برمی‌گشتیم،تحت نظر همکلاسیها و هم مدرسه ای ها بودیم،تمام حرکات ما زیر نظر داشتند به گونه ای که حتی خجالت می‌کشیدیم که از بسیج تصفیه حساب کنیم، چون باید تصفیه حساب می‌کردیم و نامه را به مدرسه تحویل می‌دادیم تا غیبت مان موجه شود و بچه‌ها خجالت می‌کشیدند،فقط به این جهت که ماهی دو هزار تومان به رزمنده پرداخت می شد! اما خیلی از بچه‌هایی که مدرسه نمی‌رفتند، تصفیه حسابی نمی‌کردند.خیلی از دوستان ما که مدت ها در جبهه حضور داشتند، یک روز سند ندارند که ما جبهه بودیم، چون کشاورز بود وسط کار کشاورزی به جنگ می‌رفت و بعد از عملیات بر می‌گشت و به کار کشاورزی خود ادامه می داد و نمی‌گفت که من به جبهه رفتم بروم ثبت کنم.

خوب این چنین حرکت ها خود سرمشق مناسبی بود برای دیگران تا آنها هم از زیاده خواهخی ها دست بردارند اما امروز مردم به چشم و گوش خود هر روز می شنوند که چه احتکارها و احتلاسهایی آنهم توسط صاحب منصبانت صورت می گیرد!معلوم است که در چنین شرایطی روحیه ایثار کمرنگ می شود

* استاد چه راه‌هایی وجود دارد که همان روحیه که در گذشته بوده، مجدداً در جامعه گسترده شود؟

تعلیم و تعلم باید اولین قدم باشد آنهم قبل از مدرسه؛یعنی باید از خانواده شروع شود، فرزند باید درونمایه ایثارگری را از پدر و مادر خود یاد بگیرد و سپس در مدرسه و در مراکز آموزشی و نهایت در زندگی جمعی آن را درونی کرده و فضای فرهنگی و اجتماعی رنگ از خودگذشتگی پیدا کند و ایثارگری در ابعاد متعدد فردی و اجتماعی نهادینه شود؛یکی از فواید مثبت جنگ انسجام بود، وقتی دشمن از بیرون فشار بیاورد، افراد  به هم نزدیک شده و دیگر روحیات را ایجاد می‌شود ولی وقتی جنگ نباشد، باید عامل داخلی را تقویت کنیم، یعنی وقتی که یک امر سلبی نباشد، باید امر ایجابی ایجاد کرد؛ پس از خانواده، نهاد فرهنگی و آموزشی وظیفه اصلی تعلیم و تعلم را دارند که این نوعی ایثارگری ها را تبلیغ و ترویج کنند و حداقل آن ها ایثارگری ها بازخوانی شود. دفاع هشت ساله در مباحث و آموزش‌های فرهنگی سند طلایی دارد و متصدیان امور بایستی این ها را بازخوانی و بازنویسی کنند؛ آقا تأکید فراوانی بر ثبت خاطرات جنگ دارد، چرا که این ها مملو از ایثارگری ها و انواع و اقسام الگوها اعم از الگوی مدیریت، الگوی فرهنگ و الگوی مواجه با اوقات فراغت و...؛ اگر زمینه بازسازی فضای دفاع مقدس دوباره ایجاد شود، دوباره می توانیم شاهد آورده‌های مثبت دفاع مقدس باشیم.

* چند سال داشتید که به جبهه رفتید؟

اولین باری که توفیق حضور در جمع رزمندگان را پیدا کردم 16  سال داشتم.

* چرا جبهه رفتید؟

با صدای طبل جنگ حال و هوای جبهه همه جامعه به ویژه جوانان  و دانش آموزانم و دانشجویان را در برگرفت؛ البته دوستانی که قبل از ما به جبهه رفتند، مسیر را هم برای من هموار کرده و رفاقت و همفکری با آنها که از قبل انقلاب در مدرسه راهنمایی شکل گرفته بود در این راه بسیار موثر بودند،حسن کبیری،صالح کریمی،حسین مولایی و جزء اولین بچه های مدرسه ما بود که به جبهه رفتند؛حسین آزادی که در کلاس دوم دبیرستان همکلاسی و کاپیتال تیم فوتبال ما بود،اولین شهید مدرسه ما بود که با شهادتش حرکت جدیدیی در مدرسه ایجاد کرده و انگیزه مضاعفی برای رفتن به جبهه ایجاد شده بود؛من هم از قبل در بسیج  عضو شده بودم و آموزش های ابتدایی را در پایگاه شهید شیرودی دیده بودیم؛ البته تربیت خانوادگی نیز بن مایه حرکت ما شد؛ پدر و مادر باسوادی داشتم،پدر کشاورزم مداح سنتی بود و اینها همه زمینه ساز بودند تا به سمت جبه حرکت کنم. البته روزهای اول جنگ باید از پدر و مادر رضایت نامه می گرفتیم؛ ما هم با توجه به روحیه و جدیت پدر،جرأت نمی کردیم که این مسأله را با ایشان مطرح کنیم! لذا به طرف مادر رفته و با یک مقدمه چینی نوجوانانه گفتم مادر وقتی روضه سیدالشهدا(ع) می‌رفتی و گریه می‌کردید، چرا ما را که بچه بودیم هم به همراه خود به مراسم عزا می بردید؟با این مقدمه که امام حسین مظلوم بود و کسانی که به او کمک کرده و شهید شدند در قیامت چه جایگاهی دارند! ا وارد شد ه گفتم مگر شما نمی‌گویید که چرا کوفیان به امام کمک نکردند و آنها را سرزنش می کنید؟ خب الآن جنگ شده و ارزش‌های دینی در خطر قرار گرفته و حسین زمان را باید کمک کرد!! یادم هست اشک در چشمهای مادر حلقه زد،او که خیلی عاطفی بود و نمی توانست اصرار پسر دومش را که تا آخر عمرش ارادت عجیبی به او داشت،دست به قلم برد و رضایت نامه را امضاء کرد؛که البته این امضاء زدندش به زیر رضایتنامه باعث سرزنش همیشگی پدر بود که باعث ناقص شدن پسرم شدی!اشاره به مجروحیت من که البته بعدها صورت گرفت!

* خاطره ای از نحوه اولین اعزام خود دارید؟

دانش آموز دوم دبیرستان بودم و چند روز قبل از شروع امتحانات خرداد ماه بود که به همراه 30 نفر از بچه محله مان حرکت به مرکز آموزشی منجیل که اردوگاه ارتش بود، رفتیم و دو یا سه روز مشغول آموزش بودیم که از نگهبانی یا دژبانی اسم من و پسر عمه ام را اعلام کردند.با ترس و دلهره به سمت دژبانی پادگان رفتم چون بدون اجازه از  بابا و بی خبر از ایشان و حتی مادر به آموزش رفته بودم به نوعی فرار کردم، پدرم آمده بود و در اتاق نگهبانی نشسته بود؛ تا ایشان را دیدم چهره در هم کشیدم حتی سلام نکردم و گفتم برای چه اینجا آمدید، اینجا قمارخانه است که می خواهی مرا از اینجا بیرون ببرید، ابوی ما (خدا رحمتشان کند) گفت پسرم آمدم تو را ببینم چون بدون خداحافظی رفتید تا آمدم آرام شوم، شوهر عمه ما که همراه پدرم بود، گفت چی می گی آقا عبدالله؟نه بابا  آمدیم شما را برگردانیم!! پدر هم گفت الان برگرد انشاءالله امتحان آخرین ثلث را هم بده و بیا و بعد از آموزش برو جبهه؛ ما هر کاری کردیم نشد حتی از فرمانده خواستیم کاری کند که ایشان هم گفت پدر شما آمده و باید بروی، ما را برگرداندند، امتحان دادیم؛پس از امتحانات بچه‌هایی که به آموزش رفته بودند برای چهار یا پنج روز به مرخصی آمده بودند؛وقتی به دیدارشان رفتم گفتند کارت جنگی شما هم صادر شده است؛ ما هم که امتحان داده بودم و به پدر گفتم که میخواهم اعزام شوم، پدرگفت پس آموزش چی؟ گفتم که آنها کارت را صادر کردند، ما هم همراه بچه‌ها رفتیم؛ به این ترتیب برای اولین بار به مریوان اعزام شدم و از دیگر داوطلبان اعزام، جدا شدم،جالب اینکه بدون آموزش، فرمانده دسته شدم!دوستانی که آموزش دیده بودند خیلی حرص می‌خوردند که نگاه کن کسی دوره آموزشی را ندیده حال فرمانده ما هم شده است.

* چند سال سابقه جبهه دارید؟

من از سال 61 تا قبل از مجروحیت در سال 64 تقریبا 28 ماه به صورت متناوب در منطقه حضور داشتم از مجروحیت هم یکی دو سال بستری بودم و نتوانستم به جبهه بروم و تا اینکه سال 66 به عنوان طلبه در لباس رزمی تبلیغی یکبار دیگر توفیق حضور در جبهه پیدا کردم.

* چه می‌شود که یک فرد 16 ساله احساس می‌کند که باید از کشور دفاع کند؟

عرض کردم فضایی که ایجاد شده بود و بوی خوش عطر شهدا در شهر و روستاها و به پاس خونی که برای دفاع از ارزش‌ها ریخته شده بود،البته زمینه های تربیتی و علایق مذهبی و بزرگ شدن در یک خانواده مذهبی و علاقمند به اهل بیت علیهم السلام در این راه تاثیر گذار بودند.

* اولین بار چند ساله بودید که جانباز شدید و چه شد؟

19 سال داشتم، از عملیات بدر به عنوان یک قایقران در جبهه حضور داشتم؛در عملیاتی ایزایی که برای پس گیری موضع گردان امام سجاد تیپ ویژه شهدا که بعدها لشکر شد؛سکاندار  قایق‌ تندرو بودم که اسم آن رنجر بود،داستان مفصلش را در کتاب خاطراتم که «رنجر خونین» نام دارد،آوردم،اسلحه دوشکا در آن مستقر بود وارد عملیات شدیم؛ شب هنگام، منطقه مورد نظر را محاصره کردیم و صبح پاتک عراق شروع شد که شش هلیکوپتر آمدند که یکی از این هلیکوپترها روی ما زوم کرده بود چون در آنجا تنها اسلحه سنگینی که وجود داشت دوشکا بود که در قایق نصب شده بود؛ابتدا با تیر مستقیم دوشکاچی ما را که تنها فرزند مادر پیرش بود را مورد هدف قرار داده و شهید کرد بعد به ترتیب بعدی که یک طلبه سوادکوهی بود تا اینکه من به عنوان آخرین نفر مورد اصابت ترکش ششمین موشکش قرار گرفته و خون کف قایق را خونین کرده بود من هم نام کتاب خاطراتم را رنجر خونین گذاشتم.

* مهمترین خاطرات شما از جبهه چیست؟

یکی از خاطرات مهم و درس آموز من همراهی با سردار شهید حاج محمود کاوه بود،این را عرض کنم که ایشان یک فرمانده با ابهت، بسیار شجاع و نترس بود،حقیقتا سر نترسی داشت؛ گلوله از هر طرف می‌آمد، ایشان حتی خیز هم نمی‌رفت؛ در یکی از عملیاتها جانشین ایشان نشسته بود و نیروها دراز کشیده بودند؛شهید کاوه ایستاده و با صلابت پیامها را از طریق بی سیم ها پاسخ داده و از طریق آن با فرمانده ها ارتباط داشت؛ جانشین در این موقعیت سخت که از هر طرف تیر و ترکش می آمد چند بار ‌گفت حاجی بشین! حاجی هم در جواب با آن صلابت و قاطعیتی داشت گفت: ببین آقا من که فرمانده هستم، ایستاده‌ام و تو که جانشین من هستی، نشسته ای و نیروهای من آنجا دراز کشیده اند؛ اگر من بنشینم، تو دراز می‌کشی و آن ها فرار می‌کنند، با این پاسخ روشن کرد فرمانده باید تزلزل نداشته باشد تا دل نیروها قرص و محکم باشد؛واین درسی است که باید هر فردی که یک مسئولیتی دارد،آویزه جانش کند که باید جلو باشد و بایستد؛ شجاعت، سر نترس و اخلاص ایشان قابل تحسین بود.

لشکر شهدا چون از منطقه عملیاتی غرب به جنوب آمده بود قایقران نداشت به همین خاطر صد نفر از استان مازندران به لشکر رفتیم و بعد از یک دوره آموزشی تخصصی در خلیج فارس،یک گردان یگان دریای را تشکیل دادیم تا در عملیاتها به نیروهای رزمی  کمک کنیم، 70 نفر  از این 100 قایقران در عملیات بدر شهید و مجروح شدند و 30 نفر ماندیم که در عملیات ایزایی بعد 25 نفر دیگر هم به شهادت رسیدند و پنج نفر از 100 نفر سالم مانده بودند که شهید کاوه آنها در مناصب مهم لشگر قرار داد.البته خود کاوه نیز در عملیات بدر مجروح شده بود؛او شجاعت بچه ها را در عملیات به چشم دیده بود؛آنها را مورد لطف ویژه خود قرار داده بود؛این در حالی بود که قبل از عملیات به خاطر برخی گزارشها در مورد شیطنت و بازی گوشی بچه ها آنها را مورد شماتت قرار داده بود؛اما آنچه که در عملیات بدر از رشادت بچه ها در آن آتش بار سنگین دشمن دیده بود؛از روی تخت بیمارستان نامه ای عاطفی به عنوان تشکر از بچه ها نوشت.

این شهید صفات بسیار زیادی داشت؛ ایشان در خاطرات من و همرزمانم باقی است؛ من چیزی که از ایشان به عنوان یک الگو دیدم این بود که در مقابل بچه‌های خودی، متواضع و در مقابل دشمن اقتدار داشت که این برای من خیلی جالب بود.

* لذت بخش ترین لحظه جنگ برای شما چه بود؟!

البته جنگ لحظه لذت بخش ندارد همانطوریکه عرض کردم دفاع آنهم دفاع مقدس همه لحظاتش لذت بخش است حتی آن لحظه ای که گلوله بر بدنت اصابت می کند،حقیتقا این یک شعار نیست،من روز قبل از مجروحتم مشغول باز کردن قوطی کمپود بودم که تیزی فز انگشتم را زخمی کرد واقعا سوزشش اذیتم کرده بود به بچه ها گفتم این جراحت ناچیز اگر اینقدر می سوزاند پس گلوله و ترکش چه می کند؛اما خدا شاهد است لحظه اصابت ترکش احساسی داشتم که تا به امروز نظیر نداشته و ندارد،به هرحال برای من اگر باور کنید لذت بخش ترین لحظه در دوران دفاع مقدس،نگاه زیبای شهید کاوه به چهره نوجوانی چون من بود که بیش از 35 سال است که همچنان از آن لذت می برم و امیدوارم این نظاره عاطفی و زیبایش در روز قیامت هم شامل حال من شود؛قضیه از این قرار بود که قبل از عملیات ایزایی که قدس نام داشت،شهید کاوه که هنوز بانداژ دستش باز نشده بود،وارد قایق من شد تا برای شناسایی ایشان را به خط دشمن ببرم تا وضعیت را بررسی کند؛ وقتی وارد قایق شد با تبسم پاسخ سلامم را داد و پس از احوال پرسی از من پرسید از کجا اعزام شدی؟گفتم از بابلسر و بعد از گفتگوی کوتاه من نگاهم را به سمت جلو گرفته و قایق را با صدای خاموش که اصطلاحی دریایی بود،به سمت جلو هدایت کردم،اما از کنار چشمم می دیدم که کاوه با تبسم و چهره ای عاطفی به صورت نگاه می کند! خدا می داند که چه کیفی می کردم که فرمانده با صلابت من چگونه دارد به چهره رزمنده کوچکی چون من نظاره می کند دوست نداشتم این لحظه تمام شود؛اما فرمانده ام باید اوضاع را بررسی می کرد.بدون اغراق می گویم این لذت بخش ترین لحظه من در دفاع مقدس بود.

* از اخوی شهیدتان  خاطراتی دارید؟

از شهید شیرافکن خاطرات بسیار زیاد است؛ اما اجازه بدید یک خاطره از شجاعت و بصیرت این دوست و پشتیبان علمی و عملی ام که  به قبل از انقلاب بر می گردد برای شما بازگو کنم؛ ایشان سه یا چهار سال زودتر از من برای ادامه تحصیل به شهر رفته بود؛ من وقتی که برای ادامه تحصیل وارد شهر شدم؛ توفیق زندگی با ایشان را در یک اتاق اجاره ای پیدا کردم، روز اولی که کتاب درسی را خریدیم، ایشان کتاب درسی من و خودش را وسط اتاق جمع کرد و شروع کرد به کندن عکس های ابتدای کتاب که از شاه و خانواده اش بود،با تعجب داشتم نگاهش می کردم که دیدم همه آن عکس ها را در تشتی قرار داد و بعد از لحظاتی چیزی جز حاکستر از آن عکس ها باقی نماند؛ تنها عکسی را که آتش نزده بود با قلم روی پیشانی اش نوشت مرگ بر تو ای شاه خائن!و آن را هم پشت درب منزل زد،یادم هست من از ترس ماموران شهربانی آنقدر گریه کردم تا او با خنده و بی اعتنایی برای دل من آن را از درب حیات برداشت و پاره کرد؛توجه داشته باشیم که این مربوط به دو سال قبل از انقلاب است که کسی جرات نداشت به اعلی حضرت همایونی کلام درشتی بگوید!

* اگر خاطره دیگری از جنگ دارید، بیان بفرمایید.

در عملیات قدس یک طلبه‌ای بود که خیلی دوست داشت با ما همراه باشد،با اینکه نیروی رزمی بود،اصرار داشت که وارد قایق آنهم قایق رنجر شود،به او گفتم قایق ما تخصصی است، یعنی این جا یک فرد مسئول دوشکا است، یکی هم بیسیم‌چی است و یکی هم رئیس ستاد عملیات است؛ گفت من به عنوان کمک شما می‌آیم بنزین قایق را آماده کنم و کارهای دیگر...دیدم که به تعبیر زمان جنگ خیلی نور بالا می‌زند، گفتم به شرطی شما را همراه خود می‌بریم که اگر شهید شدی، ما را شفاعت کنی، گفت از کجا معلوم که من شهید شوم، گفتم قول بده اگر شهید شدی مرا شفاعت کنی، او هم گفت قول می‌دهم، گفتم بیا، همان طور که عرض کردم شب عملیات شد و ما منطقه را گرفتیم، صبح پاتک که شروع شد اولین گلوله را هلیکوپتر عراقی به دوشکاچی ما زد، خواستم کمی عقب تر بیایم تا او را جابجا کنم که دیدم دست‌های این طلبه وسط قایق نشسته بود بالا رفت و کف قایق افتاد،دیدم یک گلوله به سینه او اصابت کرد،در این زمان به شانه اش زدم گفتم یادت نره، قول دادی ما را شفاعت کنی! ما هم خیالمان راحت بود که برای خود شفیع فرستادیم!

همیشه دل ما خوش بود که ما از یک فردی در سال 64 قول گرفتیم که را شفاعت کند؛ در سال 74، روز جمعه ای بود کنا خانواده نشسته بودیم داشتم اخبار ورزشی شبکه خبر را تماشا می کردم که از پارا المپیک یک عده از قهرمانان برگشته بودند، دیدم یکی با ویلچر جلو آمد، و خود را معرفی کرد و گفت رمضان صالح نژادم، گفتم زهر مار و  که رمضان صالح نژادم! خانواده با تعجب پرسید مگر جانباز نیستند؟گفتم آره جانباز است،گفت پس چرا؟گفتم این آقا قرار بود که شفیع ما باشد اما انگار او هم شهید نشد. متوجه شدیم آن روز به شهادت نرسید و بعدها قهرمان المپیک شد؛ و امروز یکی از مربی های موفق در عرصه ورزش است.

* موفق باشید. ممنون از شما که وقتتون را در اختیار ما قرار دادید.

 
امتیاز دهی
 
 

فصلنامهعلوم سیاسی فصلنامهتاریخ اسلام فصلنامهآیین حکمت فصلنامهفرهنگ پژوهش
خانه | بازگشت | حريم خصوصي كاربران |
Guest (PortalGuest)

دانشگاه باقرالعلوم (عليه السلام)
مجری سایت : شرکت سیگما